رواندرمانی ومشاوره را از دست ندهید

          رواندرمانی ومشاوره را از دست ندهید

                رواندرمانی چیست و چگونه کار میکند؟

                                  مغز شگفت انگیز ما

مغز شگفت انگیز ما ساختار بسیار واکنشگر و انطباقی و خودترمیم گری دارد.چنین خاصیتی مارا آماده واکنش به انواع اتفاقاتی که دراطرافمان می کافتد میکند.این اتفاقات از دیدگاه مغز به معنی داده ها واطلاعات است.

جهان پیرامون ما بوسیله مسیرهای عصبی که از چشم و دهان و بینی و پوست و اندامهایمان به مغز می رسد ، خود را به مغز می شناساند.مغز ما آنها را تفسیر میکند و واکنش نشان میدهد.

در واقع مغز ما و ذهن ما و خودآگاهی ما از هم جدانیستند.زمانی که یک یا دو یا سه سال داریم جهان اطرافمان را چگونه درک می کنیم؟ راجع به روز و شب، درخت،سرما وگرما،ماشین ، … چه تفسیر و کنشی داریم؟ مغز ما هنوز آنقدر با واژه های مختلف آشنا نشده که برهر پدیده ای اسمی بگذارد و مشاهداتش را بازگو کند.مغز نوزاد و خردسال بیشترمشاهده گر است و این مشاهدات و تجربه ها و اطلاعات بتدریج مغز اورا شکل میدهد.

                 تجربیات کودکی و شکل گیری ناخودآگاه

نوزاد و کودک وقتی نوازش می شود،وقتی تغذیه می شود، وقتی قربون صدقه اش میروند،وقتی به او لبخند میزنند، وقتی….وقتی…وقتی…. اتفاقی در مغزش رخ می دهد ودرمغزش حک می شود.این اتفاقات برای همیشه در مغزش یادگاری می گذارند،اما چون کودک کلمات زیادی بلد نیست این تجربه ها به صورت ناخوآگاه باقی می مانند ،گنجینه ای از مهمترین اتفاقات زندگی ما که در کودکی رخ می دهد ناخودآگاه و سربسته باقی می ماند.چرا سربسته؟ چون با هیچ کلمه ای قابل بیان نیستند.چون هنوز کودک خیلی از کلمات را نمی داند و تجربه ها معادل زبانی ندارند و کدگذاری نمی شوند.

در طول زندگی ودر هرلحظه مغز مادرحال ثبت اطلاعات است.منظورم از اطلاعات، چیزهای بی اهمیتی که در مدرسه آموزش میبینیم یا  میخوانیم نیست، بلکه آنچه میبینیم، آنچه تقلید میکنیم،آنچه احساس می کنیم،آنچه فکر و تفسیر میکنیم، انچه که با ان اتفاقات مختلف را به هم ربط میدهیم،آنچه به ما تحمیل می شود،آنچه خوشحال یا غمگینمان میکند،و.و.و..همه درمغز ما ثبت میشوند و خود، مغزمارا شکل میدهند.

                ناخودآگاه وتشکیل مدارهای عصبی در مغز

همه این ثبت اطلاعات و پردازشها و طبقه بندیها در خارج از خودآگاه ما رخ می دهد.اینها مدارهای عصبی هستند که برای خودشان کار میکنند.ازما اجازه نمی گیرند.چرخ دنده هایی هستند که در ناخودآگاه ما کار میکنند.این مدارها کاری به اینکه چه رفتاری اخلاقی یا زشت یا تقلب است ندارند.آنها تجربه های مهم زندگی کودکی ما هستند که باقی میمانند.آنها همان هیجانات ما هستند.انگیزه های ما هستند.نیروهای ذهنی ما هستند.

آنچه ما بصورت کلمه ها و محاسبات و حافظه و دانش و اخلاق و …یاد میگیریم و تا سالهای ۲۰ الی ۳۰ سالگی در آنها استاد می شویم و بکار میگیریم و با آنها تعریف وماهیتی اجتماعی پیدا میکنیم در واقع قسمت کوچکی از مغز مارا تشکیل می دهد. آیا این تناقض نیست؟

همه آنچه که ما را در جامعه و خانواده و شغل و اقتصاد و طبقه تعریف و شناخته شده و قابل پیش بینی می کند تنها قسمت کوچکی از قشر سطحی مغز ماست. شاید یک میلیون سال دیگر قشر مغز ما قسمت عمده مغزما را تشکیل دهدو قسمت هیجانی کوچکتر شده باشد، دراینصورت حسابی از قیافه خواهیم افتاد،اما فعلا باید تحمل کنیم.

       خب اینها چه ربطی به رواندرمانی دارند؟

ربطش اینجاست که این هیجانات پنهان شده در مغز مامی تواند احساس حقارت، احساس طردشدگی،خشم های ناگهانی،اضطراب،افسردگی،بی تفاوتی،روابط سطحی وغیرصمیمی،تلاشهای خودتخریبی،حسادت،انزوا،خجالت،بهانه گیری،تسلیم شدن،انفعال،فرمانبری افراطی،خودشیفته گی،سلطه طلبی و…ایجاد کند.هیچکدام از این احساسها خوشایند و کارآمد نیست. پس ما دچار نارضایتی از خودمان می شویم.

اگر به اندازه کافی باهوش و خوش شانس باشیم به سمت رواندرمانی خواهیم رفت.برای اینکار باید تا حدی با سازوکار و ریشه های روانشناختی خودمان آشنا باشیم.اگر آشنا نباشیم و تعصب هم بورزیم آنگاه در جهل مرکب باقی خواهیم ماند.آنگاه ما اشتباهات خود را بارهاتکرار می کنیم وروزگار بارها بر سرمان خواهد کوفت و ما فقط از بدشانسی خود ناله خواهیم کرد.

                رواندرمانی چگونه کار میکند؟

رواندرمانی لایه های مختلف دارد.بسته به اینکه مشکلات ما چقدر جدی باشد،چقدر در کودکی آسیب دیده باشیم،عملکرد فعلیمان چگونه باشد،سیستم حمایتی داشته باشیم یا نه،در چه دهه ای از زندگیمان باشیم،ماهیت مشکلاتمان چه باشد،شکل رواندرمانی فرق خواهد کرد.

رواندرمانی ممکن است حمایتی یا شناختی هیجانی یا تفسیری و تحلیلی یا انسانگرا و وجودگرا یا تن آرامی یا مواجهه یا مثبتگرا یا پذیرش و تعهد ومدارا و..و..باشد.ممکن است ترکیبی از چندتا از این روشها باشد.

در رواندرمانی ، ما رفتارها و تجربه هاو هیجانات آزاردهنده خود را بارها و بارها بیان و مرور میکنیم.ما صندوقچه تجربیات ناخودآگاه خود را باز میکنیم و سعی میکنیم احساسات و ناخودآگاهمان را بصورت کلمات از آن بیرون بکشیم.

                      رو راست بودن با خود

در رواندرمانی ماخاطراتمان را در دسترس وتجربه دوباره قرار میدهیم.ترسهایمان را بیرون میریزیم.بدرفتاریهایی که باما شده و آنچه که از بیانش خجالت میکشیم برای اولین بار بیان میکنیم.می گذاریم درمانگر از آنها آگاه شود بدون اینکه قضاوتمان کند.میگذاریم درمانگر همدلی و حمایتمان کند.ما این بارِ خشم را زمین می گذاریم.ممکن است کسانی که آزارمان دادند را ببخشیم.

گاهی متوجه می شویم رفتارهایمان پیامی اشتباه به دیگران می دهد.متوجه می شویم که اعتماد بنفس پایینمان سبب سواستفاده از ما می شود. متوجه می شویم که نمی خواهیم کسی از ماناراحت شود.میخواهیم کامل باشیم.

وقتی در یک خانواده شلوغ بزرگ شده ایم ،میفهمیم اهمیتی که باید،به ما داده نشده،احساس بی ارزشی میکنیم.

وقتی از ما درکودکی سواستفاده شده است و ما هنوز احساس گنگی و ابهام داریم و شاید احساس گناه داریم ،بیان اتفاقات و تصحیح هیجانی آنها کمکمان میکند تا احساس بهتری پیدا کنیم.

گاهی تغییر کردن سخت است ،پس ما یاد میگیریم با آنچه هستیم کنار بیاییم و روی قسمتهای سالم شخصیت و رفتارمان تاکید کنیم.

افسردگی مزمن و اضطراب  و وسواس طولانی مدت و بیش فعالی کمبود تمرکز دراز مدت ،اعتماد بنفسمان را پایین می آورد و به کمک رواندرمانگر می توانیم اعتماد بنفسمان را بهبود ببخشیم.

در نهایت جلسات رواندرمانی هفتگی در طی چندین ماه می تواند بهبودی واضحی در ما ایجاد کند.گاهی لازم است جلسات یادآوری هم داشته باشیم مانند واکسن. بنابراین رواندرمانی برای هرکسی که خواهان تغییر باشد و مشکلاتش را انکار نکند میتواند موثر و درمان کننده باشد.

 

 

 

دسته بندی : اختلالات اضطرابی اختلالات افسردگی اختلالات دوقطبی اختلالهای شخصیت بیماری های روحی و روانی مهارتهای زندگی وسواسها و انواع اختلال وسواسی
Subscribe
Notify of

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

0 پرسش
Inline Feedbacks
نمایش همه پرسش ها