احتمالا بیشتر ما احساس گناه را تجربه کرده ایم. احساس اینکه من قابل سرزنش هستم چون کار اشتباهی انجام داده ام، اشتباه بزرگی کرده ام و می توانستم رفتار بهتری داشته باشم.
احساس گناه یعنی اشتباهم قابل بخشش نیست، آدم بی عرضه یا کم عرضه ای هستم، اگر فلان کار را می کردم فلان اشتباه اتفاق نمی افتاد، خداوند مرا نمی بخشد چون آدم گناهکاری هستم. اگراین موارد در ذهن ما زیاد اتفاق بیفتد یا درطولانی مدت حالمان را بد کند، جزو نشخوار فکریمان شود و خلاصه نتوانیم از شر این افکار و احساسات بد و ناخوشایند رها شویم باید بدانیم که مشکلی وجود دارد.
شاید دچار وسواس فکری شده ایم ،شاید دچار افسردگی شده ایم. اما چرا احساس گناه و این افکار غیر منطقی دست از سرمان برنمی دارد؟
یادمان باشد احساس گناه هیچ کمکی به ما نمی کند بلکه اعتماد به نفسمان را پایین می آورد و افسرده مان می کند. احساس گناه برای ما مثل یک ترمز رفتارمی کند و این ترمز دائما کلی از انرژی ما را می گیرد. باید بدانیم ما در مقابل افکار و احساساتمان مسئول هستیم، اگر این افکار مزاحم و چسبنده آزارمان می دهد باید از شر آنها رها شویم. پس مهم است که این احساسات و افکار ناخوشایند را بتوانیم در خودمان شناسایی کنیم و بعد اگر خودمان به تنهایی ازپسش برنیامدیم و صدایش را ساکت نکردیم، از مشاور، روانشناس و روانپزشک کمک بگیریم.
گاهی قدرت احساس گناه و افکار سرزنش آمیز زیاد است، یعنی زمانی که فکر می کنیم به آنها غلبه کرده ایم، بتدریج سروکله این احساس مزاحم دوباره پیدا می شود و حالمان را بد می کند. اما چطور چنین چیزی می تواند در مغز ما جا خوش کند و سالها برای تغذیه خود از انرژی ذهنی ما استفاده کند؟
هسته های اولیه احساس گناه در هنگام کودکی شکل می گیرد و به غیر از عوامل سرشتی وراثتی، چگونگی تربیت و برخورد پدرمادر با ما و کلا محیط خانه نقش بسیار مهمی دارد. فراموش نکنید که مدرسه هم نقش مهمی می تواند داشته باشد.
شناخت احساس گناه و عوارض آن به ما کمک می کند تا در پرورش فرزند یا در برخورد با کودکان خود سالم تر و مثبت تر برخورد کنیم و اعتماد به نفس آنها را بالا ببریم. در دوران کودکی هر روز و هر لحظه ما با یک تجربه جدید و یک موقعیت جدید روبرو می شویم و هر لحظه باید اولین تصمیم ها را بگیریم٬ البته این تصمیم ها احتمالا خردمندانه نیستند! و ما به عنوان یک کودک کلی خرابکاری می کنیم البته در دنیای بزرگسالان!
مثلا وقتی کودک پارچه رومیزی را می کشد و ظرف ها و لیوانها به زمین افتاده و تکه تکه می شوند برای کودک این یک تجربه جدید است و این واکنش پدر و مادر و اطرافیان کودک است که در آن لحظه باعث تجربه احساسی در کودک می شود.اگر سر وصدای شکستن ظرف ها کودک را نترساند و یا اورا به درد نیاورد، دیگر چه دلیلی دارد کودک گریه کند؟
بلکه بیشتر ممکن است احساس تعجب در کودک ایجاد کند اما تنبیه مادر سبب احساس بد در کودک می شود، بدون اینکه کودک درک کند چرا؟ اما یک پدر مادر سرزنشگر و ایرادگیر، یک مربی بی حوصله وسرزنشگر، یک پدر و مادر کنترل گر و تنبیه کننده، یک پدر و مادر پرخاشگر و وسواسی همه و همه در طی سالها سبب می شوند که تجربه های جدید و بکر کودک، نوآوریهایش، اشتباهات گریز ناپذیرش، نقاشی هایش(روی دیوار!)، بازی هایش و غذاخوردن هایش همه و همه تبدیل به شکست های تاسف آور و خجالت بار شوند .کودک به خودش می گوید: هر کاری که می کنم یک شکست است.
معمولا این روش تربیتی سرزنش آمیز، کنترل کننده وتنبیه گر تا زمانی که کودک تبدیل به یک جوان می شود، ادامه می یابد. حاصل این تربیت، دختر یا پسری با اعتماد به نفس پایین، تلقین پذیر، آماده شکست، کم جرات و مهرطلب است. چنین جوانی هر زمان که در زندگی با استرس و احساس بدی روبرو شود، ازخود بپرسد که آیا تقصیر من بود؟
او حاضراست بدون اینکه خودش بداند، تاوان اشتباهات و بد رفتاری های دیگران را پس دهد و با احساس سرزنش و خشم درونی خودش کلنجار برود و کنار بیاید. متاسفانه این افکار و احساسات ذره ذره در ساختار شخصیتی فرد شکل می گیرد و جزئی از هویت وی می شود.
برای یک جوان بسیار بسیار مشکل خواهد بود که بتواند متوجه این مشکل درونی خود بشود؛ اما اگر اتفاقات روزمره زندگی سبب شود جوان به مشاور و درمانگر مراجعه کند و مشکلش شناسایی شود، بسیار خوش شانس خواهد بود؛ چون بهبودی و درمان امکانپذیر است. جوان باید یاد بگیرد با نگرشی روانشناسانه به افکار و رفتار خود بنگرد و با رویکردی به نام درمان شناختی رفتاری بتدریج به حالی خوب برسد.
دکتر مجید محمدپور دکتر روانپزشک در تهران
برای پرسش و پاسخ از دکتر روی لینک پرسش از دکتر کلیک کنید.
به پسرم که در آمریکا زندگی میکند باهمسرش،به خواسته خود او که گفته پول بفرستد تا هزینه دندانپزشکیم کنم،گفتم بفرستد.اما دچار احساس خیلیییی بدی شدم ومرا شدیدا اذیت میکند این حالت.فکر میکنم کارم درست نبوده ومبادا اواز ته دلش این کار را نکند.شاید تحمیل شده این کار به او.نمیدانم چه کنم.البته من خیلی وقتها اینطور میشم،اما این مورد خیلییی دارم اذیت میشم.ننیدونم رفتارم با پسرم درسته یانه؟
سلام فکر میکنم کار شما درست بوده و دلیلی نداره که خودتون رو سرزنش کنید.آدمها باید به همدیگه کمک کنند.تازه ایشون فرزندتونه.اگر هم نمیخاست اینکار رو بکنه بهانه می آورد.خودتون رو سرزنش نکنید و از او تشکر کنید.موفق باشید.
سلام آقای دکتر.
آقای دکتر من در ابتدای کودکی تا الان اتفاقات بسیاری در زندگیم افتاده. در کودکی برای بارها با خواهر بزرگتر از خودم رابطه جنسی داشتم پیشنهاد هم از طرف اون بود ولی راحت این کارو میکردیم و اونموقع لذت میبردم. حتی در کودکی چندین بار از طرف افراد مختلف روستامون بهم تجاوز جنسی شده. هر دفعه فریب میخوردم. اول راهنمایی بودم که برای آخرین بار خواهرم ازم خواست که باهم رابطه داشته باشیم منم قبول کردم و بعدا دیگه خودش نخواست و این کارو نکردیم. 9 سال پیش باز یکی ازم خواست که همجنس بازی کنیم منم قبول کردم و این کارو باهاش کردم بعداز اون رابطه دیگه من دچار افسردگی، اضطراب و وحشت بسیار شدم روانپزشکای متعددی مراجعه کردم اخرین بار پیش یک روانپزشک در تهران مراجعه کردم و آریپیپرازول 5 و سرترالین صد میل روزی دوبار مصرف میکردم. زندگیم بعد از چند سال افسردگی و وسواس بیش ازحد و گریه های فراوان و احساس گناه و حقارت فراوان خیلی خوب شد حدود دوسال تحت درمان دکتر قرص مصرف میکردم. الان احساس میکنم دوباره اون اضطراب های قبلی سراغم اومده بنظرتون چکار کنم؟
سلام باید دوباره درمان رو شروع کنید.دوباره به روانپزشکتون مراجعه کنید.
سلام اقای دکتر محمدپور
خواهشا به سوال بنده پاسخ دهید
پسری ۱۸ ساله هستم که از ابتدای دوران نوجوانی دچار وسواس فکری شدم سر هر چیز کوچک انقدر مرور میکنم تا به حدی برسم که خود را یک گناهکار و قاتل بزرگ ببینم با خودم کلنجار میرم خودمو اروم میکنم اما بعد گذشت چند دقیقه دباره به نقطه اول برمیگردم
سلام موارد زیادی از بیماران وسواسی رو دیدم که مشکلشون از کودکی و یا نوجوانی شروع شده .مطمئنا حس و حال بدیه.در همه موارد نیاز به درمان دارویی هست .در مورد شما هم نیاز به درمان دارویی هست.ممنونم
سلام وقت بخیر
خانمی ۳۵ساله ام که از کودکی اضطراب وسواس فکری داشتم چندسالیه سعی کردم خودم درمانش کنم و فکر میکنم بهتر شدم مثلا وقتی یه صدایی بهم میگه برگرد و لیوانهارو دقیقا توی یک ردیف بچین بهش میگم برو بابا… اضطرابم از وقتی ازدواج کردم کاملا برطرف شده.مدتیه متوحه شدم مبتلا به ms هستم و هفته ای یه امپول سینوکس تزریق میکنم. جدیدا همش احساس گناه وعذاب وجدان دارم چون توی رابطه با آدم های اطرافم عصبی و پرخاشگرم ناراحتشون میکنم و بعد خودم شدیدا از کارم ناراحت و پشیمون میشم. بجز همسرم که خیلی همراهیم میکنه کسی از بیماریم خبر نداره. همش بغض دارم و دلم میخواد تغییر کنم نمیخوام زندگیمو خراب کنم…
سلام MS با تاثیراتی که بر روی مغز میگذاره میتونه باعث علایم روانپزشکی مثل افسردگی اضطراب تحریک پذیری خستگی بشه.اگر که سابقه ای هم از قبل باشه طبیعتا مساله میتونه تشدید بشه.در این موارد ممکنه بیمار هم تحت نظر نورولوژیست باشه و هم روانپزشک ودر نتیجه استفاده از دارو میتونه کمک کننده باشه.موفق باشید
سلام
بنده در دو روز متوالی سرم کلاه رفت بابت خرید اینترنتی الان خیلی حس بدی دارم که در حق همسرم و فرزندانم گناه کردم…..
سلام بسیار متاسفم.بهتون حق میدم.اما باید خودتون رو ببخشید.شما میخاستید به نفع خودتون وخانواده عمل کنید. برای همه ما چنین اتفاقی افتاده.از کلاهبرداری کوچک تا بزرک.ما مقصر نیستیم.خواهش میکنم خودتون رو ببخشید و دیگه بهش فکر نکنید.اگر تبدیل به وسواس فکری بشه نیاز به درمان خواهید داشت.موفق باشید.
سلام
من امروز رفتم به جوجه هام غذا بدم نمیدونم چی شد حواسم پرت بود فکرم جای دیگه ای بود یهو دیدم یکیشون زیر پام له شده از اون موقع انقدر گریه کردم من زندگیشو نابود کردم فقط چند روزش بود حالا چیکار کنم کمکم کنید
سلام آقای دکتر
لطفا به سوال بنده پاسخ بدید
من در گذشته رفتار خوبی با مادرم نداشتم و همین موضوع باعث ناراحتی فکری در من شده خودم رو بخاطر رفتارم سرزنش میکنم احساس گناه میکنم که چرا دختر خوبی برای مادرم نبودم با این که بارها از مادرم پرسیدم آیا از من ناراحته یا نه و گفته نه اما احساس گناه میکنم دلم میخواد جبران کنم اما این افکار در من تبدیل به افسردگی شده با خودم میگم اگه از شر افسردگی رها شم میتونم باعث خوشحالی مادرم بشم در گذشته پدر و مادرم با هم اختلاف پیدا کردن و موضوع خیلی جدی شد حتی علت اختلاف پدر و مادر مو خودم میدونم
سلام وقتی در خانواده پدر مادر مدتها دعوا میکنند جو خانه کاملا خراب میشه،فرزند ممکنه از یکی از والدین طرفداری کنه،یا بر سر فرزند رقابت باشه،تاثیر بدی میگذاره،کودک ازین رفتارها خشمگین میشه،احساس گناه میکنه ،و چون از نظر شناختی به سطح کافی نرسیده از خودش خشمگین میشه،با خودش قهر میکنه و خودش رو مقصر میدونه،این میتونه تبدیل به یک جریان فکری قوی بشه و بعد جزوی از شخصیت میشه و بعد افسردگی،احساس حقارت،خشمو…،از طرفی کودک یا نوجوان کمبود محبت داره،تشنه محبته،اینها احساسات متناقضیه که نوجوان رو سر در گم میکنه .الان مشکل شما هم همین هست.شما نیاز به رواندرمانی دارید.این گره های کور باید باز بشن تا شما بتونید از این کلاسها رها بشید.بدون شک حس بدیه .به درمانگر مراجعه کنید.به تنهایی نمیتونید.موفق باشید.
سلام موضوع اینه که شما میخواهید احساس گناه و افسردگی خودتون رو حل کنید یا درمان کنید.وقتی درمان انجام بشه خودتون تصمیم مناسب رو خواهید گرفت.پس فکرمیکنم هم نیاز به درمان دارویی و هم روانشناسی دارید.موضوع رو پیچیده نکنید.
سلام آقای دکتر
من یه مشکلی دارم و اونم اینه که به یه نفر تهمت زدم البته این اولین باری بود که این اتفاق تو زندگیم پیش میومد و من تو ۳۰ سال زندگیم همچین کاری نکرده بودم. حالا چرا اینکار رو کردم بخاطر این بود که اون آدم خییییلی بمن دروغ میگفت و منو میپیچوند و در واقع ما همکار بودیم و بعدش دوست شدیم و من همیشه باهاش روراست بودم ولی هر بار فهمیدم داره زیر آبی میره و پیشرفتشو از من مخفی میکنه. و فقط جاهایی که به کمک من نیاز داشت سراغم میومد و در واقع منو پله ای برای رسیدن به اهدافش کرده بود و بعدشم که کارش تموم میشد دیگه من در جریان کاراش نمیبودم . اون تمام اهداف منو میدونست و من از سر ساده لوحی و البته حماقت اینا رو بهش گفته بودم و متاسفانه چون من درگیر افسردگی بودم توان رسیدن به اهدافمو نداشتم و اون دقیقا داشت اهداف منو تیک میزد در حالیکه بالذات آدمی بود که اون اهداف رو نمیخواست(بنا بر یه سری ویژگیهای شخصیتیش) … پشت یه آقایی خیلی بد میگفت و اون آقا دقیقا همونی بود که من میخواستمش و در عین حال میدیدم دوگانه رفتار میکنه: پشتش بد میگه و در خفا داره تلاش میکنه که خودشو بهش نزدیک کنه … کلا این مورد رو زیاد دیدم ازش که پشت یه نفر بدگویی میکرد و بعد تمام تلاشش رو میکرد که خودشو به اون آدم نزدیک کنه . من بهش یه تهمتی زدم که راه پس و پیش نداشته باشه و اتفاقا هم کارساز شد و نتونست از اون آقا سواستفاده کنه… ولی خودمم لو رفتم و آبروم رفت تو محیط کارم و اعتبارم زیر سوال رفت و حالم خیلی بده الان… تمام دلیل من برای اینکار همین بود و هم اینکه نتونه به اون آقا برسه چون میخواست من نرسم و دائم پشت اون آقا بد میگفت. گاهی یاد کارایی میفتم که در حقم کرد و میگم کار خوبی باهاش کردم چون باید میفهمید نباید اینقدر دورو باشه و همه سکوت نمیکنن در مقابل دغلبازیهاش … ناراحتیم از دو چیزه: اول دروغی که بهش نسبت دادم و دوم اعتباری که نابود کردم و باعث شده تو محلی مجبور به کار بشم که خیلی کمتر از خواسته قلبیمه … در حالیکه قبلتر محل کارم خیلی سطح بالاتر بود … دارم عذاب میکشم لطفا راهنماییم کنید
سلام
همه ما ممکنه اشتباهاتی بکنیم و بعداز اشتباهاتمون درس میگیریم.میتونید طی چند جلسه راجع به اتفاقی که براتون افتاده صحبت کنید تا به بینش عمیقتری راجع به اشتباهتون برسید و باهاش کنار بیایید.
سلام
من مشکل تبخال دارم و پارتنرم هم در جریان هست من کاملا رعایت میکنم که به پارتنرم منتقل نشه اما اون زیاد جدی نمیگیره و منو به وسواس متهم میکنه . پنج سال بود رابطه داشتیم و نذاشتم منتقل بشه . حتی گاهی که مشکوک بودم که تبخال دارم یا نه از رابطه جلوگیری میکردم اما اخرین بار مشکوک بودم که پارتنرم طبق معمول منو به وسواس بیش از حد متهم کرد و گفت چیزی نیست و منم با اینکه راضی نبودم برای اولین بار با دو دلی رابطه برقرار کردم البته فقط دهانی . ولی باز احتیاط کردم و هنگام دخول از کاندوم استفاده کردم. فرداش متوجه شدم شکم درست بوده و تبخاله.حالا عذاب وجدان داره نابودم میکنه . اگه پارتنرم الوده بشه من از غصه میمیرم. نمیدونم چقدر باید منتظر باشم ببینم گرفته یا نه اما هر لحظه برام زجراوره . اگه بگیره من چه خاکی به سرم بریزم.
هم دهنش . هم اینکه دست زده بود و بعدش دستش رو به آلتش برده بود.
با این عذاب وجدان چیکار کنم؟
تحمل ندارم اینجوری خودمو میکشم من
سلام میتونید با هم نزد متخصص عفونی بروید.از طرفی اگر این افکار ادامه پیدا کنه نیاز به درمان برای وسواس فکری هم دارید.در این حال باید به روانپزشک مراجعه کنید.ممنونم
سلام
من یه رابطه دوماهه رو تموم کردم بخاطر بدرفتاری های طرف مقابل و اینکه حسم بهش خیلی کم شد توی این مدت ولی خیلی اصرار کرد که برگردم و من قبول نکردم و الان عذاب وجدان دارم بنظر شما کار درستی کردم یا باید برگردم به رابطه و بهش فرصت دوباره بدم درصورتی که حسم بهش خیلی کمه؟
سلام شما کار درست رو انجام دادید .از این رابطه سمی بیرون آمدید .طرف مقابل شما نیاز به شناخت مشکلات خود و درمان آنها داره .شما درمانگر او نیستید.خواهر یا مامان او نیستید .خودش باید بره دنبال حل مشکلات خودش .به او و افرادی شبیه به او نزدیک نشوید.از خودتان محافظت کنید .شما به او بده کار نیستید.او نیاز به فرصت دوباره نداره .نیاز به درمان دوباره داره .شما پرستار و درمانگر او نیستید.ولش کنید و مواظب خودتون باشید .بازم میگم مواظب خودتون باشید. موفق باشید .
سلام آقای دکتر، چند وقت پیش به مدت یکسال با آقای در ارتباط بودم که ظاهرا خیلی برازنده و متشخص بود بعد از یکسال از او خواستم تکلیف رابطه رو مشخص کنه، گفت قصد ازدواج ندارم، من هم گفتمپس دیگه دلیلی برای ادامه رابطه وجود نداره، به محض اینکه ارتباط رو قطع کردم ایشون شروع به تهدید جانی و رفتارهای عجیب و خطرناک کردن که من خانواده ام رو در جریان قرار دادم وکیل گرفتم و شکایت کردم، حالا خانواده ام مرتبا بهم سرزنش میکنند که چطور نشناختیش؟ مادرم مرتبا میگهپای ما تا به حال به کلانتری باز نشده بود و …. و خودم خیلی احساس گناه می کنم طوری که با خانواده دیگه حرف نمی زنم و خیلی تنهام.
سلام شما کار اشتباهی نکردید و نباید شما رو سرزنش کنند.اون آدم مریضه و این تقصیر شما نیست .اینکه مثلا پای پدر یا مادر به کلانتری کشیده نشده ،افتخاری نیست،کلانتری برای چنین روزهاییه،این حرف منطق داری نیست.
شما ضربه خورده اید.بعد از یکسال رابطه ای قطع شده،آرزوها و امیدهای شما نابود شده و شما سوگوارید.من متاسفم. خانواده باید کنار شما باشه نه در مقابل شما.باید کمکتون کنه ونه سرزنش.اگر خودتون ناراحت یا مضطرب یا افسرده اید یا اشتغال فکری شدید دارید باید به روانشناس یا مشاور مراجعه کنید .بعد مشاور میتونه با خانواده صحبت کنه .مهم اینه که از چنین اتفاقات ناخوشایندی در آینده جلوگیری کنیم .این مساله برای هر دختری میتونه پیش بیاد.مورد مشابه بوده که بمن مراجعه کردن و شرایط خیلی خاص و سختی بوده.براتون آرزوی بهبودی و حال خوب دارم.🙏🙏🙏
سلام اقای دکتر امیدوارم حال تون خوب باشه
سوالم این بود که من به مدتی تقریبا سه سال میشه ازدواج کردم و هنوز بچه دار نشدم و خودمون جلوگیری کردیم تا وضعیت مون بهتر بشه اما راست اش وضعیت مون بااین اوضاع خوب نیست و شرایط بچه دار شدن نداریم مستاجریم و ۲۶ سالمه و بین دوراه قرار دارم وخانمم هم تنبلی تخمدان داره دکتر هم گفته اگه الان بچه دار نشید براتون بعدا سخت میشه موندم اگه بچه دار بشم هم احساس گناه میکنم نتونم از پس مخارج اش بربیام و بعدا من و نفرین کنه و اگر بچه دار نشم هم بعدا پشیمون بشم در هردو صورت احساس گناه دارم چکار میتونم انجام بدم ممنون میشم جواب مو بدید.
سلام اقای دکتر34سالمهـ،ازبچگی توجه به جنس مخالفم بالا بود.گاهی رویاهای جنسی داشتم.البته هیچ وقت باجنس مخالف دوستی نکردم خداروشکرـ19سالگی مذهبی شدم.زندگیم تغییرکردـ20سالگی قصدازدواج کردم اما علی رغم تلاشم به شکلها وراه های گوناگون نشد.31سالگی به خواستگاری که من نپسندیداما پیشنهادعقدموقت داد_مثل پرنده ای که میخواست از قفس تنهایی وکمبودعاطفی وـــخلاص بشه_فورا بله گفتمـ رابطه چت جنسی مجازی وارسال عکس بودایشون رابطه رو نصف نیمه رها کردمن که عادت به حضور کسی کرده بودم موقعیت مشابه دیگه ای رو از اقای دیگه ای پذیرفتمـ.سرتون دردنیارم تا6افا پیش رفتم. فقط با یکیشون رابطه حضوری بسیارحداقلی در مکان عمومی داشتم اونم قبول کردم چون عاشقش شده بودم. ازدست دادن اخلاق اسلامی که داشتم وافراط در این راه غلط که باعث شد6نفرسودجوبدنم ببینن و من به خاطر خودم دوست نداشته باشن من خرد وخاکشیرکرد. همون موقعی که اون صیغه ها رو انجام میدادم گریه میکردم ته دلم دوست نداشتم میغهمیدم چی به چیه پر از عذاب وجدان وگریه بودم اما فقط مدتی مراقبت وترک جواب میداد بعد کم میاوردم یا از سر ناامیدی از ازدواج دائم وخوشبختی یاـــصیغه بعدی رو تجربه میکردم که اخرش شدشش تا، به خودم اومدم توبه اخلاقی کردم وترک کردم الان سه ماهه. اقای دکتربهم بگین: روح داغون شده احساسات جریحه دارشده گریه های در حدمرگ که هرازکاهی عود میکنندکرامت وعزت نفسی که ندارم پستی وبی ارزشی که احساس میکنم خودم ابدا دوست ندارم اینکه ناامیدم وخواستگاری ندارم اینکه اگه داشته باشم به خاطر گذشته مسخره ای که برای خودم ساختم دائم عذاب وجدان خواهم داشت وحال بد، اینکه هیچ جای زندگیم پیش نمیره نه کار دارم نه خانواده اهل محبت ومحیط شاد ومناسب، نه کسی که عاشقم بشه، اینکه 5سال دیگه هم اگه ازدواج کنم دیگه بچه دار ممکنه نشمــ، این همه احساس گناه پستی بدبخت بودن شما بگید چیکارکنم؟ من اگه هنوز زنده ام چون ته ته دلم یاد خدا کمی هست اگه پشتکار دارم سعی میکنم دنبال کاربگردم حال خودم خوب کنم گذشته رو با همه عواقبش فراموش کنم چون میدونم جز این کار فقط تیرخلاص به خودم زدمـ، اما وااقعا حالم خوب نیست تا بخوام تنها شم یا به درونم مراجعه کنم میبینم چقدر وحشت زده وغمگین وبیچاره ام. کمکم کنیدـمن هزینه دکتر ندارم خانواده ام از گذشته پنج سالم خبرندارنــ، متشکرم
سلام من تا یک ماه پیش منشی یک دفتر وکالت بودم متاسفانه اتفاقی افتاد باعث شد من از کارم بیام بیرون یک روزی موقعی که این آقای وکیل نی خواست آخر ساعت کاری بره بیرون به من گفتن که برم و درها رو ببندم چند ثانیه بعدش گفت من فعلا نمی رم شما برید خیلی روزها ایشون در دفتر می موندن من درها رو نمی بستم و می رفتم و اون روز هم همین کار رو کردم درها رو نبستم به خاطر ایشون که گفتن نمیرن اما ایشون بیرون رفتن و جلسه کاری داشتن تا یک ساعت هم برنگشتن و دیدن در دفتر بازه و خیلی من رو سرزنش کردن اما ایشون به من نگفتن که بیرون می رن گفتن فعلا نمی رم و به خاطر اشتباه حرف زدن ایشون من به دام افتادم آیا من مقصرم خیلی حالم بده اصلا شرایط روحی خوبی ندارم
سلام .البته من نمیتونم جای شما تصمیم بگیرم .این مساله کاملا شخصی هست و خودتون باید تصمیم بگیرید.اما لزومی نداره که تا این حد به مساله فکر کنید ،شاید این در شما تبدیل به یک وسواس فکری شده. به هر حال تا سی سالگی احتمال بارداری خیلی بیشتره ،فکر میکنم اگر دو سال صبر کنید هم مشکلی پیش نیاد.احساس گناه و سرزنش خود نوعی وسواس فکری هست .اگر سابقه احساس گناه و یا وسواس فکری یا اضطراب از قبل دارید باید برای درمان مراجعه کنید .مبنای تصمیم گیری باید عقلانیت و خرد باشه نه احساسات مختلف.میتونید از متخصص زنان هم راجع به فریز کردن تخمک سوال کنید .وهم اینکه بپرسید آیا ۲ سال دیگه خیلی دیره یا خیر .موفق باشید.
سلام .دلیلی نداره که حال روحی بدی داشته باشی یا احساس تقصیر کنی .اگر یک آدم کارش رو از دست بده باید احساس گناه کنه؟ همونطور که گفتی ممکنه اشتباه از صاحب کارت باشه ،اما باید سعی کنی حساسیت خودت رو کم کنی،بیکار شدنت و یا اخراج شدنت چیزی از ارزشهای تو وانسان بودنت کم نمیکنه .خب باید دنبال کار بگردی .حساس نباش .اعتماد بنفست رو بالا ببر.اگه میتونی ورزش کن .بالاخره باز هم کار پیدا میشه .هرکسی ممکنه بیکار بشه اما قرار نیست بدحال بشیم.لطفا خودت رو سرزنش نکن .خشمگین نباش .تمرین کن که صبور باشی .زندگی پستی بلندی زیاد داره .امیدت رو حفظ کن،دنبال کار بگرد و پشتکار داشته باش .لطفا این مساله رو به خودت نگیر.ازش عبور کن .متوقف نشو .بازهم قراره در آینده شغلهای مختلفی رو تجربه کنی .تو تقصیری نداری .شاد باش،زندگی کن و در جستجوی کار جدید باش.امیدوارم بزودی یک شغل بهتر گیرت بیاد .
سلام تو همه چیز رو برای آینده منفی میبینی .این اشتباهه.تو افسرده شدی .همه ما احتیاج داریم کسی دوستمون داشته باشه در راسش پدرومادر و برادر خواهر هستن.زندگی متاهلی خوبه اما اگر هنوز ازدواج نکردی باید افسرده بشی ؟ تو گذشته نمون و خودت رو اینقدر سرزنش نکن.با احساس گناه و سرزنش خود و موندن در گذشته چیزی حل میشه ؟ نه که حل نمیشه. اول از همه برای درمان افسردگی و وسواس فکریت اقدام کن .ورزش کن .مطالعه کن .فیلم ببین.باید اعتماد بنفست رو بالا ببری .اگر میخای کار کنی باید روحیه ات رو خوب کنی .باید با مشاور و روانشناس راجع به گذشته ات صحبت کنی تا بتونی خودت رو ببخشی .گذشته تو مسخره نیست.اونزمان فکر میکردی کاری که میکنی درسته .تو هم یک انسانی با نیازهای انسانی خودت .چه مرد باشی و چه زن باشی .تو خونه نشستن باعث میشه فکرهای منفی مختلف از در و دیوار به آدم هجوم بیاره .تو یک انسان ارزشمندی و تجربه قبلی تو چیزی از ارزشهات کم نمیکنه .تو به کسی ظلم نکردی .از روانشناس یا روانپزشک کمک بگیر و بعد میبینی که بتدریج خودت رو دوست خواهی داشت .بخودت سخت نگیر و خودت رو ببخش .دنبال یک کار پاره وقت باش .البته نباید بگزاری نیاز به صمیمیت و دوست داشته شدن سبب بشه به سمت هر کسی بری .ساده نباش.آدمهای دیگر رو امتحان کن .شاید همون اول رفوزه بشن.هر چه زودتر درمانت روشروع کن .خودت رو دوست داشته باش .برات آرزوی موفقیت دارم.
سلام و وقت بخیر.واقعا نمیدونم چرا اینهمه استرس دارم و غمگینم.سی و شش سالمه دندانپزشک هستم همسرم پزشکه…وضعیت مالی خوبی دارم ولی نود درصد اوقات اضطراب منو مختل میکنه…در اون حد که نمیتونم برم سر کار…انگار خونه شده یه سنگر یا پناهگاه برام.احساس گناه بخاطر اینکه من موفقتر از اطرافیانم هستم…غم شدید از سفید شدن موی سر همسرم یا اینکه چروک افتاده روی صورتش…حتی از لحاظ مالی اینکه اسراف نکنم چون اون خیلی زحمت کشیده… حس بدی که نسبت به نداشته های مادر و خواهر و…همش ازارم میده اقای دکتر….یه مدت تمام عزمم رو جزم میکنم تا حواسم به همه باشه فول انرژیمو میزارم براشون ولی انگار یه جا دیگه کم میارم به خودم نگاه میکنم میبینم داغون شدم یهو پرخاشگر میشم کنترلمو از دست میدم انگار متلاشی میشم چند روز اصلا هیچ نایی ندارم هیچ رمقی ندارم همش تو خونه ام هی خودم رو سرزنش میکنم که چرا اینطوریم دوباره سعی میکنم تمام انرژیمو بزارم تا اطرافیانم رو خوشحال کنم و وجود من تاثیر مثبتی داشته باشه براشون و بعد یه مدت دوباره این چرخه تکرار میشه…اکثرا خوب نمیتونم بخوابم خودم میدونم جسما و روحا داغون شدم ولی بیشتر از این اینکه اطرافیانم دارن منو تحمل میکنن و باعث ازردگی اونا هستم ناراحتم میکنه…حتی با دوستامم نمیتونم صحبت کنم فکر میکنم بگم وقتشونو گرفتم یا لحظاتشونو خراب کردم…حتی الان اینهمه نوشتم عذاب وجدان گرفتم که وقت شمارو دارم میگیرم یا شمارو هم توی زحمت انداختم
سلام شما چطور میتونی بار این همه احساس گناه وکمالگرایی رو به دوش بکشی؟احساس گناه.سرزنش خود.زمزمه درونی 24 ساعته باخود،خیلی وحشتناکه. فرض کنیم اسم شما مرجان است.بین مرجانی که همه کارهای شما رو میکنه ولی احساس گناه وسرزنش خود نداره با شما که همون کارها رو میکنی منتها همیشه احساس گناه وسرزنش خود داری وتا حدی افسرده ای چی هست؟هردو سعی میکنید کار درست رو انجام بدید اما اون مرجان کارش رو میکنه ومیره مرحله بعد اما شما تو همون لحطه میمونی و شروع میکنی به فکر.در گذشته غرق میشی .ازجهت روانشناختی شما باید آسیبهای گذشته وعمدتا دوران کودکی رو ترمیم کنید.بگید که چه کسانی آزارت دادن و نمیتونی ببخشیشون،شاید تعدادشون زیاد باشه،بجای اینکه از اونها عصبانی باشی از خودت عصبانی هستی. ازطرفی درمان دارویی کمک میکنه این وسواسهای فکری،افسردگی،اضطراب زودتر خوب بشه.دست از کمالگرایی بردارید ودرمان رو شروع کنید.هیچکس بدون مشکل نبوده ونیست.بسیاری هستندکه در کودکی اذیت شدند و رفتار شایسته ای باهاشون نشد،خب باید چی کارکرد؟با ماشین زمان برگردیم عقب؟میشه؟با اعتماد بنفس و با آرامش بروید به سمت درمان.ار چی میترسید؟درمان ترسناکه؟اعتراف کردن به خطاهای فکری و سرگذشتی که شایسته شما نبود ترسناکه؟خودتون رو رها کنید.زندگی خیلی طولانی هم نیست.میتونید من و حرفهام رو هم جزو وسواسهای فکری خودتون قرار بدید و به خودتون حق بدیدو من روهم فراموش کنید.اما ترجیحا اینکار رو نکنید.با مراجعه حالتون خیلی خیلی بهتر خواهد شد.موفق باشید.
من لپتاپم رو شکستم و خیلی عذاب وجدان دارم و گریه میکنم و به خودم میگم خیلی خنگه و بی عرضه ام